آبی مثل ؟؟؟ ===> منهای فوتبال... :دی

آبی مثل ؟؟؟ ===> منهای فوتبال... :دی

نرم نرمک می رسد اینک بهار.خوش به حال روزگار. . .گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ. . . هفت رنگش می شود هفتاد رنگ . . . :دی
آبی مثل ؟؟؟ ===> منهای فوتبال... :دی

آبی مثل ؟؟؟ ===> منهای فوتبال... :دی

نرم نرمک می رسد اینک بهار.خوش به حال روزگار. . .گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ. . . هفت رنگش می شود هفتاد رنگ . . . :دی

خدا گفت:همیشه در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست، بیا!

گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود. خدا گفت: چیزی بگو گنجشک گفت: خسته ام. خدا گفت: از چه ؟ گنجشک گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی. خدا گفت: مگر مرا نداری ؟ گنجشک گفت: گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند . خدا گفت: آیا هرگز به ملکوتم نیامدی ؟ گنجشک سکوت کرد. بغض به دیواره های نازک گلویش فشار آورده بود. خدا گفت: آیا همیشه در قلبت نبوده ام ؟! چنان از غیر پُرش کردی که جایی برایم نمانده. چنان کوچک که دیگر توان پذیرشم را نداری . هرگز تنهایت گذاشتم ؟ گنجشک سر به زیر انداخت . دانه های اشک ، چشم های کوچکش را پر کرده بود . خدا گفت : اما در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا ! گنجشک سر بلند کرد . دشت های آن سو تا بی نهایت سبز بود . گنجشک به سمت بی نهایت پر گشود
نظرات 1 + ارسال نظر
zeynab پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 23:47 http://pejvak5.blogfa.com

قشنگ بود

مرسی زینب جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد