و اینک ...
مولانا...
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را؟
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را؟
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو درین دور خرابم چه کنم دور زمان را؟
ز همه خلق رمیدم ز همه باز رهیدم
نه نهانم نه بدیدم چه کنم کون و مکان را؟
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو ترا صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را؟
چه توان گفت؟ چگویم صفت این جوی روان را؟
چو نهادم سر هستی چه کنم بار کُهی را؟جهت گوهر فایق بتک بحر حقایق
چو بسر باید رفتن چه کنم پای دوان را؟
بسلاح احدی تو
ره ما را بزدی تو
همه رختم سِتدی تو
چه دهم باج سِتان را
ز شعاع همه تابان
ز خم طرّۀ پیچان دلمن شد
سبک ای جان بده آن رطل گران را
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
غم را لطف لقب کن ،
ز غم و درد طرب کن
هم ازین خوب طلب کن ،
فرج و امن و امان را
غم را لطف لقب کن ،
ز غم و درد طرب کن
هم ازین خوب طلب کن ،
فرج و امن و امان را
بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران رابشنو راه دِهان را مگشا راهِ دَهان را
هااااااااااا؟؟؟؟
خووووووبه...کجایی؟؟؟
چی شد یه دفعه به شعر علاقه مند شدی؟؟؟؟
اینجااااااااااااام...
وایسا وایسا اومدم...
من همیشه به شعر علاقه مند بودم حالا گفتم نگم ریا نشه
آخیییییییییی..
قربووونت..منم تو رو لینک میکنم..
وایسا وایسا الآن لینکت کنم
واااااااا
خوب وایسادم..
آورین بچه ی خوب !!!
بایست
منم همینطور..
من نیز