و اینک ...
مولانا...
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را؟
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را؟
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو درین دور خرابم چه کنم دور زمان را؟
ز همه خلق رمیدم ز همه باز رهیدم
نه نهانم نه بدیدم چه کنم کون و مکان را؟
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو ترا صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را؟
چه توان گفت؟ چگویم صفت این جوی روان را؟
چو نهادم سر هستی چه کنم بار کُهی را؟جهت گوهر فایق بتک بحر حقایق
چو بسر باید رفتن چه کنم پای دوان را؟
بسلاح احدی تو
ره ما را بزدی تو
همه رختم سِتدی تو
چه دهم باج سِتان را
ز شعاع همه تابان
ز خم طرّۀ پیچان دلمن شد
سبک ای جان بده آن رطل گران را
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
غم را لطف لقب کن ،
ز غم و درد طرب کن
هم ازین خوب طلب کن ،
فرج و امن و امان را
غم را لطف لقب کن ،
ز غم و درد طرب کن
هم ازین خوب طلب کن ،
فرج و امن و امان را
بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران رابشنو راه دِهان را مگشا راهِ دَهان را
بدون شرح...
دست مزن! چشم ببستم دودست راه مرو! چشم . دو پایم شکست
حرف مزن! قطع نمودم سخن نطق مکن! چشم. ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن خواهش نا فهمی انسان مکن
لال شوم. کور شوم. کر شوم لیک محال است که من خر شوم
والا
شعر کوچه فریدون مشیری به نظرم خیلی قشنگه...
گذاشتم شمام فیض ببرین...
آماده شنیدن هر گونه نظر. انتقاد . پیشنهاد و هر چی دل تنگتون خواست بگین ! خوش حال می شم !
خوش بگذره !
و اکنون . کوچه :
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو به من گفتی :
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم :
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"
باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
گفتیم یه تحولی به این وبلاگ بدیم...
خسته شدیم از بس برای فوتبالی نوشتیم که تهش به جایی نمی رسه ...
این شعرو پارسال از دفتر دوستم گرفته بودم...
خوشم اومد :دی
می ذارم شمام فیض ببرین :دی
(حافظ در عصر جدید)
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس / دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس!!!
گفتم:سلام حافظ.گفتا :علیک جانم!!! / گفتم:کجا می روی؟ گفت :والله ندانم!!!
گفتم: بگیر فالی.گفتا: نمانده حالی!!! / گفتم : چگونه ای؟ گفت : در بند بی خیالی!!!
گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری؟؟؟ / گفتا :که می سرایم شعر سپید باری!!!
گفتم : ز دولت عشق؟؟گفتا : که کودتا شد!!! / گفتم : رقیب؟؟ گفتا :کله پا شد!!!
گفتم :کجاست لیلی؟؟مشغول دلربایی؟؟ / گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی!!!
گفتم : بگو خالش!!!آن خال آتش افروز!!! / گفتا : عمل نموده دیروز یا پریروز!!!
گفتم : بگو ز مویش !!! گفتا : که مش خورده!!! / گفتم : بگو ز یارش!!!گفتا : ولش نموده!!
گفتم : چرا؟؟ چگونه؟؟ عاقل شده است مجنون؟؟ / گفتا شدید گشته معتاد گرد وافیون!!!
گفتم : کجاست جمشید؟؟جام جهان نمایش؟؟؟ / گفتا : خریده قسطی تلویزیون به جایش!!!
گفتم : بگو ز ساقی ؟؟؟حالا شده چه کاره؟؟؟ / گفتا : شده منشی در دفتر اداره!!!
گفتم : بگو ز زاهد.آن رهنمای منزل؟؟؟ / گفتا : که دست خود را بر دار از سر دل!!!
گفتم : ز ساربان گو.با کاروان غم ها!!! / گفتم : آژانس دارد با تور(نمی دونم املاش درسته یا نه؟)دور دنیا!!!!
گفتم : بگو ز محمل یا از کجاوه یادی!!! / گفتا : پژو . دوو . بنز یا گلف نوک مدادی!!!
گفتم : که قاصدی کو . آن باد صبح شرقی؟؟؟ / گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی!!!
گفتم : بیا ز هد هد جوئیم راه چاره!!! / گفتا : به جای هد هد دیش است و ماهواره!!!
گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد؟؟؟ / گفتا : به پست دادم آورد یا نیاورد؟؟؟
گفتم : بگو ز مشک آهوی دشت زنگی؟؟؟ / گفتا : مه ادکلن شد در شیشه های رنگی!!!
گفتم : سراغ نداری میخانه ی حسابی؟؟؟ / گفتا : آن چه بود از دم گشته جلو کبابی!!!
گفتم : بیا دو تایی لب تر کنیم پنهان!! / گفتا :نمی هراسی از چوب پاسبانان؟؟!!!
گفتم : شراب نابی تو دست و پا نداری؟؟ / گفتا : که جاش دارم وافور با نگاری!!!
گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها!!! / گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها!!!
گفتم : شما و زندان؟؟ حافظ مارو گرفتی؟؟ / گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی!!!
دوستان گرام اگه قول بدین ذوق مرگ نشین باید خدمتتون عرض کنم که من اومدم...